سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دلقک


مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد .
 
دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر می خنداندت تا
غمت یادت برود .
 
مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم
نظرات 3 + ارسال نظر
یلدا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام دوست خوبم.
خواهش می کنم مطالب شاد هم چاپ کن. خوبه که ادم به موضوعات غم انگیز هم فکر کنه و شکر گذار باشه ولی با اینهمه گرفتاری با خوندن داستانهای زیبا وناراحت کننده ات دپرس می شم !!!

چشممممم

دلارام دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ http://delaram360.blogsky.com

همین طوریه. من آدمای به ظاهر شاد زیادی رو میبینم که خیلی دیگرانو میخندونن ولی خودشن هیچ وقت از ته دل نمیخندن

بله دقیقا

زورق خیال سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.tanoreh.blogfa.com

سلام

مرسی از مطلبتون
پیشنهاد من برای این دلقک این هست که تشریف بیارن تهران سوژه واسه خنده زیاد داریم

اون وقت فکر کنم بیشتر دلش بگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد