امروز ظهرشیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکردهای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کردهام پیش از موعد.
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه میزنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به دهها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟...
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده میرفتم و میگفتم که: همانا تو پدرشیاطینی!!!
منبع: ایمیل یکی از دوستان
سلام دوست عزیز.به روزام و منتظر نظرات زیبا و ارزشمند شما
خدایا ما را از شر شیاطین حفظ بدار ...
وبلاگ قشنگی داری به من سر بزن
http://mang.blogsky.com
http://madota.blogsky.com
خیلی زیبا و در عین حال گویای جامعه امروز ما بود!!