در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
نقشی ز وفا نیست در این مرحله یارب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
افسوس که روشنگر بزم دگران شد
شمعی که ز سوز جگر افروخته بودم
آن کو به تمنای تو رسوای جهان گشت
ای آفت هستی منِ دل سوخته بودم
یکرنگی و تسلیم و صفا را همه ای عشق
در سینه به سودای تو اندوخته بودم
پژمان بختیاری