سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

برایم شعر خواهی خواند

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
   ادامه مطلب ...

کاوه ی آینده ی ایران زن است

 بر سر ما سایه‌ی اهریمن است
هستی ما زیر پای دشمن است

در مزار آباد‍  ما آهسته رو
کاندر این مرداب، خون تا دامن است
  ادامه مطلب ...

شهر سوگواران

ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران
یا نه دریایی است گویی واژگونه
بر فراز شهر
شهر سوگواران
  ادامه مطلب ...

نگاه یاران

از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
دوره رهایی، رهایی فرا می رسد

این شب پریشان، پریشان سحر می شود
روز نو گل افشان، گل افشان بما می رسد
  ادامه مطلب ...

فریدون مشیری


دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
  ادامه مطلب ...

گرگ پنهان

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

  

ادامه مطلب ...

فریدون مشیری


ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭﯼ 
، 
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ ، 
ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟
 
ادامه مطلب ...