سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

تمدن شیرین

نوشته اند حریفان  که اهل پرهیزند
چرا نشسته و طرح گناه می ریزند

چه سود این که شکم هایمان شود فربه
که چشم های گرسنه چو‌ گربه ی هیزند

از آن تمدن شیرین نمانده جز تلخی
که مردها نه چو فرهاد مثل پرویزند

دهان او که هوس پاش دلربایهاست
چرا خروش برآرد که مردمان چیزند !

مرا به فهم خزان از گیاه بدبین کرد
صنوبران صبوری که رقت انگیزند

چه بهره ای ز صفای کلاغ ها  بردند
مترسکان حقیری که وقف جالیزند

سراغ مرتع خوشبوی رفته اند خران
چه اسب های نجیبی که زیر مهمیزند

خوش آن گروه غزلخوان که دست در گردن
نشسته پاک و به عشق از سر هوس خیزند

دکتر عبدالرضا مدرس زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد