سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

راه عشق

تا گلو گریه کند، بغض فراهم شده است

چشم ها بس که مطهّر شده، زمزم شده است

نه فقط شاعر این شعر عزا پوشیده ست
واژه هایش، همه اندوه محرّم شده است

ظهر داغی ست، عرق ریزی روحم گویاست
از سرم، سایه ی طوبا نفسی، کم شده است
 

 
"هر که دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به این قاعده ملزم شده است

سوگواران شما، مرثیه خوان خویش اند
بی سبب نیست که عالم، همه ماتم شده است

"من ملک بودم و فردوس برین" می داند
این ملک شور که را داشت، که آدم شده است

من نه مداحم و نه مرثیه سازم، امّا
سر فراز آن که به طوفان شما خم شده است

#محمد_علی_بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد