در خون نشست ساحت آباد اشک و مشک
روضه شنید تلخی فریاد اشک و مشک
روشن بود که دختر مهتاب دیده است
خواب جنون ز قصه ناشاد اشک و مشک
فصل عزا به پلک زدن هم نمی رسید
باران که رفته است به میعاد اشک و مشک
شکر خدا که از همه ی باد و بود دهر
ما را نشانده اند به غمباد اشک و مشک
کی می رسد به سردی و صبر و سکون و شوق
داغی که هست همره و همزاد اشک و مشک
نازم بر آن امام که با شور تشنگی
داده است طرح تازه به بنیاد اشک و مشک
تقویم خون گرفته سقای کربلاست
روزی که هست علقمه ناشاد اشک و مشک
در مقتلی که تلخ شد از رودهای شور
عباس جرعه نوش شد از باده طهور
عبدالرضا مدرس زاده - کاشان