سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سکوت

سحر که خسته نشستم به آستان سکوت
تمام گریه من بود از فغان سکوت

نشسته ام که بخواند به لفظ سبز صفا
معانی سحری را مگر بیان سکوت
  
کجاست آن شب نابی که با تو می چیدم
ستاره های معانی ز کهکشان سکوت

نبوده ای که ببینی چه تلخ و بی هنگام
درون بغض نشستم چو میهمان سکوت

همیشه یاد تو هستم به فصل تنهایی
میان گریه و لبخند یا میان سکوت

چو یاد روسری آبی تو می افتم
کلاه لفظ رسانم به آسمان سکوت

تمام حرمت آیینه هاست وابسته
به جوهر نفس پاک و بی نشان سکوت

رها شود ز گزیدن به وقت حادثه ها
اگر که لب بنشیند به سایبان سکوت

چگونه است که واژه به هرزگی رفته است
بریده اند به زشتی مگر زبان سکوت

زبان مادری ام هم سفارشم کرده است
به مهر دایه دیرین و مهربان سکوت

چه زخم ها که نخوردم زدست سادگی ام
به حربه غلط انداز و بی زبان سکوت

برای دفع ضرر پیش خصم می بستم
مهار سرکش پاسخ به ریسمان سکوت

بهار معنی رنگین شکفته خواهد شد
اگر که حوصله کاریم در خزان سکوت

عبدالرضا مدرس زاده؛کاشان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد